زهرا 53 ساله از زندگی اش می گوید، از همسر و دو فرزند اش می گوید، از گرانی سرسام آور، از دخل و خرج اش، از دختر دمِ بخت اش که در حال تدارک جهیزیه برای اوست. زندگی زهرا و خانواده اش، می تواند نمونه ای از ستمی باشد که بر زحمت کشان جامعه ایران می رود؛

 

زهرا هستم و پنجاه و سه سال  دارم. در یکی از شهرستانهای مرکز کشور زندگی
می کنم و دو فرزند دارم. همسرم بازنشسته تامین اجتماعیه و ما کمتر از یک
میلیون مستمری دریافت میکنیم. از این مبلغ باید هزینه خوراک، پوشاک،
اقساط وام و قبضهای آب، برق و گاز و تلفن رو پرداخت کنم. یک پسر دانشجو
دارم که خوشبختانه دانشگاه دولتی قبول شده و هزینه تحصیلش رایگانه و ما
فقط هزینه رفت و آمد و خرید کتاب و لوازم التحریرش را بر عهده داریم. و
دخترم هم ازدواج کرده و در حال حاضر برای تهیه جهیزیه اش دچار مشکل شدم.
از حقوق بازنشستگی بعد از پرداخت قبضها حدود 800 هزار تومان برام باقی
میمونه که از این پول 300 هزار تومان وام پرداخت می کنم که از بانک یا
صندوقهای محلی برای هزینه های پیش بینی نشده مثل رنگ آمیزی خونه یا مراسم
ازدواج دخترم، گرفتم.


بعد از کسر این
مبالغ برای من 500 هزار تومان باقی میمونه که با این پول
باید یک ماه هزینه های  خونه را مدیرت کنم. الان جوری شده که قیمتها در
طول سال چندین بار افزایش پیدا می کنه. در حالی که حقوق ما در این مدت
ثابته و برای همین امکان برنامه ریزی وجود نداره. مثلا لبنیات مرتب
افزایش قیمت داشته و شیری که یک لیترش 1700 تومان بود، حالا به 2200
تومان رسیده. اما درامد ما ثابته و با این وضعیت برای ما چاره ای جز خرید
کمتر ویا حتی حذف مواد غذایی باقی نمونده. خانواده هایی شبیه خانواده من
مجبورند لبنیات، گوشت و میوه را از خوراکشون حذف کنند و یا کمتر مصرف
کنند.و یا مواد غذایی استفاده کنند که کیفیت خوبی نداره و ارزونتره. مثلا
خانواده ما توان خرید برنج ایرانی رو نداره و ما برنجهای هندی مصرف می
کنیم که  خود دولت گفته بود که ارسنیک داره و سمیه.


من برای مدیریت مخارخ حونه از دستفروشها و بازهای هفتگی خرید می کنم.
درسته کیفیت پایین تری دارند ولی ارزان ترند. اکثر مردم اطرافم هم از این
بازارها خرید می کنند. فروشنده ها هم شرایط زندگیشون شبیه به خود ماست و
با مشتری راه میاند. خیلی از این فروشنده ها مسن اند و الان وقت
بازنشستگی
شونه ولی مجبورند کار کنند و با این وضعیت و با این برخورد بد
ماموران شهرداری هر روز هفته توی یک محله بساط پهن کنند.


مامور شهرداری میاد و نفری ده هزارتومن از این فروشنده ها می گیره. اونم
با بدترین توهین
ها. داد میزنه یا پول رو میدی یا میزنم زیر بساطت! من نمی
دونم این حق چیه که شهرداری به زور از دستفروش می گیره. وقتی خود مردم
شکایتی ندارند و از این بازارها استقبال می کنند. وقتی بازار توی محلی
برپا میشه که برای کسی مزاحمتی نداره. چرا باید برای سود مغازه دار،
شهرداری به مردم ضعیف زور بگه؟
من در گذشته قالی بافی و خیاطی می کردم  و  کمک خرج خونه بودم. اما در
حال حاضر به علت درد مفاصل و خستگی ناشی از بالا رفتن سن نمی تونم کار
کنم. همسرم هم توان جسمی و روحی دوباره کار کردن رو نداره. در اطراف من
خانواده هایی که وضعیت اقتصادی مشابه با ما دارند زیادند، حتی کسایی
هستند که حقوق ثابت ندارند یا مستاجرند. خوشبختانه ما مستاجر نیستیم و
توی این شرایط مجبور نیستیم اجاره پرداخت کنیم. اون هم با این اجاره های
بالا.


در شهرستان ما با این که یک شهر کوچکه، اجاره مسکن توی این چند سال خیلی
بالا رفته و خونه ای که سابق بر این با دو میلیون پول رهن و دویست و
پنجاه هزار تومان اجاره میشد، الان شده ده میلیون پول پیش و چهار صد هزار
اجاره.


خانواده دوست صمیمی خود من با بیمه بیکاری زندگی می کنند و من با دیدن
اون به زندگی خودم راضی میشم. تقریبا اکثریت مردم همین وضعیت رو دارند و
به سختی زندگیشون رو اداره می کنند. الان هم عیده و به بازنشسته ها فقط
600 هزار تومان عیدی دادند ما رسم داریم که با میوه و آجیل از مهمانون
پذیرایی کنیم اما اگه من قبلا می تونستم در کنار خرید ماهیانه ام تنقلات
هم برای بچه هام یا مهمان بخرم، الان این امکان رو ندارم.


پوشاک هم که کلا حذف کردم. بجه هام خوشبختانه بزرگ هستند و درک می کنند
که ما نمی تونیم با اومدن سال نو لباس نو براشون بخریم. اما اون خانواده
هیی که بچه کوچیک دارند مجبورند خرید کنند چون بچه ها بزرگ میشند و نمی
تونند یک لباس یا کفش رو چند سال استفاده کنند. بعد هم سخته به بچه کوچیک
فهموند که پول ندارم برات خرید کنم.
ما با این که درامد کمی داریم اما نسبت به خیلیها وضعیت بهتری داریم.
حداقل ما بیمار نیستیم. اونهایی که بیمار میشند، خیلی شرایط سخت تری رو
تجربه می کنند، هزینه درمان خیلی بالاست و بیمه تامین اجتماعی هم بی ارزش
ترین بیمه درمانی رو به کارگرا و بازنشسته ها اختصاص داده.
من ماه پیش به علت کبد چرب به یه دکتر متخصص مراجعه کردم و بیست و هفت
هزار تومن ویزیت دکتر دادم اما نتونستم نسخه ام رو بخرم. پنجاه هزار
تومان نسخه من شده که از توان من خارجه. معمولا ما وقتی بیمار میشیم.،
مجبوریم به بیمارستانهای تامین اجتماعی مراجعه کنیم که اونجا هم دارو نمی
نویسند و نتیجه نمی گیریم. الان شرایطی شده که هزینه معالجه یک
سرماحوردگی ساده هم در توان ما نیست.
وقتی میوه مصرف نکینم، لبنیات رو حذف کنیم، مواد غذایی ارزون و بی کیفیت
مصرف کنیم، نهایتا بیمار میشیم و گرفتاریمون چند برابر میشه. مثلا من نمی
تونم هزینه درمان دندانهای خراب پسرم رو پرداخت کنم و در مورد بیماری
هرچه رسیدگی نشه  هر چه زمان بگذره هزینه ها هم بیشتر میشه. کلا ما وقتی
بیمار میشیم، در بدترین وضعیت و جایی که دیگه ناچار هستیم به پزشک مراجعه
می کنیم.